معنی نصاب الصبیان
حل جدول
لغت نامه دهخدا
نصاب. [ن ِ] (ع اِ) آن قدر از مال که زکوه واجب گردد بر وی. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ازناظم الاطباء). اصل مال چون بدان حد رسد که زکوه واجب شود. (السامی). حدّی است از مال که واجب شود در آن زکاه چون دویست درهم یا بیست دینار. (مفاتیح). عددی که زکوه در او واجب بود. (دستوراللغه):
نصاب حسن در حد کمال است
زکاتم ده که مسکین و فقیرم.
حافظ.
|| نژادو اصل هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اصل مردم. (مهذب الاسماء). اصل. || مرجع. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). بازگشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || اول هر چیزی. (دستوراللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || جای غروب آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || دسته ٔ کارد. (منتهی الارب) (دستوراللغه) (آنندراج) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (دهار) (ناظم الاطباء). دسته ٔ کارد و شمشیر و نشکرده و درفش و جز آن. (مهذب الاسماء). ج، نُصُب. || آلتی در شکم ماهی. (ناظم الاطباء). || در کتب فارسی اکثر به معنی مال، زر، سرمایه. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). || رتبه و جاه و لیاقت. || بخت. طالع. (ناظم الاطباء). || نصیب.بهره:
سائل و زائر از مواهب او
سال و ماهند با نصیب ونصاب.
سوزنی.
هست صاحبقران اهل هنر
وز همه فضل با نصیب و نصاب.
سوزنی.
خواجه صاحب خراج کون و مرا
از زکاتش نصاب دیدستند.
خاقانی.
|| مقدار معین از هر چیز:
یک نصاب نقره هم بر وی فزود
تا که راضی گشت حرص آن جهود.
مولوی.
|| حد: حکم سلطنت و پادشاهی در نصاب ثبات مقرر گشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 176). مناصب اعمال در نصاب استحقاق و استیهال مقرر گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 365).
- افادت نصاب، معلم دانا. (ناظم الاطباء).
- صاحب نصاب، که مالش به حد نصاب رسیده و زکوه بر او واجب شده. کنایه ازمتمول و ثروتمند:
عقل از برات عزلت صاحب خراج گشت
ابر از زکوه دریا صاحب نصاب شد.
خاقانی.
جمله رسل بر درش مفلس طالب زکوه
او شده تاج رسل تاجر صاحب نصاب.
خاقانی.
- || بلندمرتبه. بختیار. (ناظم الاطباء).
- نصاب قانونی، آن است که عده ٔ حاضران در مجلس شورا یا مجلس سنا و امثال آن معادل نصف اعضای آن یا زائد بر نصف اعضاء باشد تا مقررات و مصوبات جلسه قانونی شود. (المنجد).
نصاب. [ن َص ْ صا] (ع ص) آن که به کاری پردازد که بدان مأمور ومنصوب نشده باشد، مثلاً آنکه رسالت می کند بی آنکه او را به رسالت انتخاب و مأمور کرده باشند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || عیّار حیله باز. (ناظم الاطباء). در تداول عامه [اعراب]: خدعه گر. محتال. مال مردم خور. (از متن اللغه). آن که حیله می کند تا مال دیگری را بگیرد و به او برنگرداند یا از کسی قرض کند و ادا ننماید. (از المنجد).
عشتق الصبیان
عشتق الصبیان. [؟ قُص ْ ص ِب ْ] (ع اِ مرکب) شوکهالسودا است. (فهرست مخزن الادویه).
حب الصبیان
حب الصبیان. [ح َب ْ بُص ْ ص ِب ْ] (ع اِ مرکب) بَلَسکی ̍. مصفی الرعاه. ودود. فوّه ٔ برّانیه. افارینی. رجوع به بلسکی شود.
فرهنگ معین
مقدار معین از هر چیز، آن مقدار از مال که زکات بر آن واجب می شود. [خوانش: (نِ) [ع.] (اِ.)]
مترادف و متضاد زبان فارسی
اصل، حد، مرجع
عربی به فارسی
گول زن , گوش بر , قاچاق , متقلب , کلا ه گذار , کلا ه بردار
ادم حقه باز , شارلا تان , ادم زبان باز
فرهنگ فارسی هوشیار
آنقدر از مال که زکوه واجب گردد بر روی، حد مقرر
نصاب القانونی
نصاب قانونی: ویمند داتیک
نصاب الارث
نصاب ارث: ویمند رخن
فرهنگ عمید
حد معین از چیزی،
(فقه) آن مقدار مال که زکات بر آن واجب میشود،
[قدیمی] مال و سرمایه،
[قدیمی] اصل و مرجع،
فرهنگ فارسی آزاد
نِصاب -اَصل، مرجع، آغاز و اول، حد و اندازه معین و لازم، مغرب، دسته کارد، مقدار قابل زکوه از مال، (جمع: نُصُب)،
معادل ابجد
327